من در مدت کوتاهی به این ریخت و قیافه درآمده ام و حالا دیگر مردان بوالهوس نیز نگاهم نمی کنند و...
«شیوا»
در بیان قصه تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد
گفت: ۱۷ ساله بودم که عاشق پسری جوان شدم و هرچه خانواده ام گفتند این آدم
اهل زندگی نیست به حرف های آن ها توجهی نکردم و با این عشق احساسی خودم را
بیچاره و بدبخت کردم.
من برای رسیدن به مرد رویاهایم دست به خودکشی
زدم و اگر تنها چند دقیقه خانواده ام مرا دیرتر به بیمارستان رسانده بودند
جانم را از دست می دادم. پدر و مادرم که واقعا نگرانم بودند در آن شرایط
از ترس آبرویشان با ازدواج من موافقت کردند و پا به خانه مردی گذاشتم که
فاسد و بوالهوس بود و به موادمخدر اعتیاد داشت.
زن ۲۴ ساله افزود:
من از این زندگی خیری ندیدم و پس از آن که خام وعده های یکی از دوستان
شوهرم که برای استعمال موادمخدر به خانه ما رفت و آمد داشت شدم از همسرم
طلاق گرفتم و با این جوان ازدواج کردم. اما این مرد نیز از شوهر قبلی ام
بدتر از آب درآمد. او مرا به دام موادمخدر و اعتیاد انداخت و سپس رهایم کرد
و به دنبال کارهای زشت خودش رفت.
من بعد از مدتی به طور غیابی
طلاق گرفتم و این بار با جوانی آشنا شدم که خیلی ساده و زودباور بود.
متاسفانه این جوان ساده لوح را برای این که تحت کنترل خودم در بیاورم به
دام موادمخدر انداختم و تا مدتی خرج و مخارج زندگی و هزینه های تهیه مواد
از طریق او جور شد.
من و این پسر جوان به طور کاملا مخفیانه و
پنهانی با هم ازدواج کردیم. اما پس از چند ماه او با موتورسیکلت تصادف کرد و
چون کلاه ایمنی به سر نداشت به علت ضربه وارد شده به سرش جان باخت. بعد از
مرگ این مرد فهمیدم باردار هستم و با شرمندگی به خانه خاله ام رفتم.
من
تا زمان وضع حمل درآن جا بودم و سپس نوزاد سه ماهه و فرزندی که از شوهر
اولم داشتم به مرکز نگهداری کودکان بدسرپرست سپردم و خودم به معتادی ولگرد
تبدیل شدم که دیگر برایم مهم نبود چه کار می کنم، کجا می روم و ... .
زن
جوان اشک هایش را پاک کرد و گفت: من در خانواده ای بزرگ شدم که پدر و
مادرم بین پسر و دختر خیلی فرق می گذاشتند. همین باورهای نادرست بود که
باعث شد حس خود کم بینی در وجودم عمیق شود و فریب چرب زبانی های خیابانی را
بخورم.