نام
واقعی او عدنان اکتار (Adnan Oktar) است و آن نام مستعار اوست. پاره اول
این اسم، نام هارون، برادر حضرت موسی(ع) است و پاره دوم، نام حضرت
یحیی(ع)؛ پیامبری که درست، پیش از عیسای مسیح(ع) آمد و مردم را به آمدن
او بشارت داد و در راه مبارزه با ظلم و فساد، سر مبارکش را از دست داد.
او
در دو رشته دانشگاهی درس خوانده است؛ هنر و فلسفه. از 24 سالگی نوشتن و
انتشار کتابهایش را آغاز کرد و تا به امروز (به گواهی وبگاه رسمی خود او)
بالغ بر 222 کتاب در موضوعات مذهبی، علمی و سیاسی نوشته است. البته موضوع
کتابهای علمی و سیاسی او نیز بهنوعی به مذهب باز میگردد. او در
کتابهای علمی خود با نظریه داروینیسم که در نهایت آفرینش را زاییده یک
تصادف و محصول یک تکامل تدریجی و تطابق مستمر با شرایط زیستی میشمارد،
درمیافتد و میکوشد وجود شعوری فرابشری را در آفرینش هستی و کائنات ثابت
کند. در کتابهای سیاسی نیز به مبارزه کمونیسم و فاشیسم یا فرآوردههایی
که از این دو کارخانه بیرون آمدهاند، میرود؛ چرا که هر دو ویرانگر خرد
و ایمانهای مردمند.
انتشارات Harun Yahya Publications در استانبول ترکیه، بیش از 1 میلیون
نسخه از آثار وی را تا به امروز به فروش رسانده و در ایران نیز برخی از
کتابهای این استاد بزرگ که با موضوع معرفی دین اسلام برای کودکان نوشته
شدهاند، به ترجمه و چاپ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رسیده است.
آثار او در ایران خوانندگان قابل توجهی دارد و اشتیاق آنها موجب میشود
که کتابهای او به چاپهای مکرر برسند. برای نمونه، کتاب «معجزات قرآن
کریم»، ترجمه علیرضا عیاری، توسط منادی تربیت تا کنون ۸ بار تجدید چاپ
شدهاست.
هارون یحیی از نظریه داروینیسم به عنوان "دجال" نام می برد، پارسینه برای
آشنایی مخاطبان ایرانی با اندیشه های هارون یحیی، منتخبی از نظریات وی را
منتشر می کند:
****
بیگ بنگ، ناقض نظریه تکامل
در سال 1929 در رصد خانه ای در کوه ویلسون واقع در کالیفرنیا، یک اختر
شناس آمریکایی به نام ادوین هابل (Edwin Hubble) یکی از بزرگترین اکتشافات
تاریخ نجوم را به ثمر رساند. او هنگامی که ستارگان را با تلسکوپ غول پیکر
خود نگاه می کرد متوجه شد که نور متصاعد شده از ستاره ها به انتهای رنگ
قرمزطیف جابجا می شود و این جابجایی، هنگامی که ستاره از زمین دورتر می
شد، بیشتر خودش را نشان می داد. این کشف تاثیر تکان دهنده ای در دنیای
علم داشت زیرا طبق قوانین شناخته شده فیزیک، پرتوهای طیف نوری که به سمت
نقطه دید حرکت می کنند به رنگ بنفش متمایل می شوند در حالیکه پرتوهای طیف
نوری که از نقطه دید به بیرون می آیند به رنگ قرمز متمایل می شوند. در طول
مشاهدات هابل، مشخص شد که نور ستارگان متمایل به قرمز می باشند. این به
این معنی بود که نورها همیشه از سمت ما تغییر مسیر می دهند.
قبل از این اکتشاف، هابل کشف مهم دیگری کرده بود: ستاره ها و
کهکشان راه شیری نه تنها از ما دور می شدند بلکه از یکدیگر نیز دور می
شدند. تنها نتیجه گیری را که می توان از دور شدن اجسام از یکدیگر در جهان
گرفت این است که جهان دائماً در حال ” انبساط“ می باشد.
برای آنکه بهتر بفهیم، میتوانیم جهان را مثل بدنه بالنی در نظر
بگیریم که در حال باد شدن است. همانطور که نوک بدنه بالن بر اثر باد شدن
از هم باز می شود، اجسام نیز در فضا از یکدیگر، هنگامی که کیهان انبساط
پیدا می کند، دور می شوند.
در واقع این موضوع از لحاظ تئوریکی حتی پیشتر نیز کشف شده بود. آلبرت
اینشتین (Albert Einstein) که بزرگترین دانشمند قرن شناخته شد، پس از
محاسباتی که در تئوریهای فیزیکی انجام داد به این نتیجه رسید که جهان نمی
تواند ساکن باشد. با این وجود، او تنها به این خاطر که نمی خواست با طرح
همه گیر و شناخته شده جهان ساکن در عصر خود درگیری ایجاد کند، این کشف را
فاش نکرد. بعدها اینشتین درصدد شد که فاش نکردن کار خود را بعنوان ”
بزرگترین اشتباه زندگی اش“ تلقی کند. متعاقباً این مسئله از سوی مشاهدات
هابل معلوم شد که جهان در حال انبساط بسر می برد.
در این صورت جهان در حال انبساط، چه اهمیتی برای وجود جهان دارد؟
انبساط جهان دلالت بر این موضوع دارد که اگر جهان به صورت معکوس به
گذشته باز می گشت، ثابت می شد که آغاز جهان از نقطه ای واحد بوده است.
محاسبات نشان می دهند که ” نقطه واحد“ که تمام ماده جهان را در بر می
گیرد می بایستی ” حجم صفر“ و ” تراکم بیکران“ داشته باشد. جهان از طریق
انفجار واحد با حجم صفر شکل گرفت. این انفجار بزرگ که نماد شروع جهان بود
به نظریه ” انفجار بزرگ“ (Big Bang) نامگذاری شد و این فرضیه به این نام
شناخته شده است.لازم به یاد آوری است که ” حجم صفر“ عبارتی لفظی است که
جهت کاربردهای توصیفی بکار می رود. علم قادر است مفهوم ” نیستی“ را، که
ماورای محدوده فکری بشر می باشد، تنها از طریق توصیف آن بعنوان ” نقطه با
حجم صفر“ معین کند. در حقیقت ” نقطه بدون حجم“ به معنای ” نیستی“ می باشد.
جهان از نیستی بوجود آمده است. به بیان دیگر، جهان آفریده شده است.
فرضیه انفجار بزرگ نشان می داد که در ابتدا تمام اجسام در جهان از یک
منشاء بوجود آمده و سپس از یکدیگر جدا شدند. این حقیقت که توسط فرضیه
انفجار بزرگ آشکار گردید، 14 قرن پیش در قرآن، زمانی که مردم دانش کمی
درباره جهان داشتند، به آن اشاره شد: آیا کافران ندیدند که زمین و آسمانها
بسته بود ما آنها را بشکافتیم و از آب هرچیز را زنده گرداندیم چرا باز به
خدا ایمان نمی آورند؟ (سوره الانبیاء، آیه: 30)
همانطور که در این آیه به آن اشاره شد، همه چیز حتی ” زمین و آسمان“
که هنوز آفریده نشده بودند توسط انفجار بزرگ از نقطه ای واحد بوجود آمد و
جهان کنونی را با جدا شدن از یکدیگر شکل داد.
هنگامی که ما گفته های این آیه را با نظریه انفجار بزرگ مقایسه می کنیم،
به این نکته پی می بریم که این دو فرضیه کاملاً با یکدیگر تطبیق دارند. با
این وجود انفجار بزرگ بعنوان فرضیه علمی، تنها در قرن بیستم مطرح شد.
انبساط جهان یکی از بزرگترین مدرکی است که جهان از هیچ آفریده شده
است. اگرچه این واقعیت تا قرن بیستم توسط علم کشف نشد، اما خداوند واقعیت
این امر را برای ما در 1400 سال پیش در قرآن فاش کرد: کاخ آسمان (رفیع) را
ما بقدرت خود برافراشتیم و مائیم که بر هر کار عالم مقتدریم و زمین را
بگستردیم. (سوره الذاریات، آیه: 47)
برخی دانشمندان دیگر که وجود خالق را در آفرینش جهان پذیرفتند و با
ویژگیهای ذکر شده شان معروف هستند، قبول دارند که جهان و گیتی توسط خالقی
آفریده شده است:
رابرت بویل، Robert Boyle ( پدر شیمی مدرن)
یونا ویلیام پتی، Iona Williqam Petty ( شناخته شده برای مطالعاتش در زمینه استاتیک و اقتصاد مدرن)
مایکل فارادای، Michael Farady ( یکی از بزرگترین فیزیک دانان تمام ادوار)
گرگوری مندل، Gregory Mendel ( پدرعلم ژنتیک: او داروین گرایی را با اکتشافاتش در علم ژنتیک از اعتبار انداخت)
لوئیز پاستور، Louis Pasteur ( بزرگترین اسم در زمینه میکروب شناسی: او جنگ بر علیه داروین گرایی را اعلام کرد)
جان دالتون، John Dalton ( پدر فرضیه اتمی)
بلیز پاسکال، Blaise Pascal ( یکی از مهم ترین ریاضی دانها)
جان ری، John Ray ( مهم ترین نام در تاریخ طبیعی بریتانیا)
نیکلاس استنو، Nicolas Steno ( معروفترین تقسیم کننده دوره های زمین شناسی که درباره لایه های زمین تحقیق کرد)
کارلوس لینااوس، Carlos linaeus ( پدر طبقه بندی زیست شناختی)
جورجز کوویر، Georges Cuvier ( مؤسس کالبد شکافی تطبیقی)
ماتیو موری، Matthew Maury ( مؤسس اقیانوس شناسی)
توماس آندرسون، Thomas Anderson ( یکی از پیشگامان در زمینه شیمی آلی)
****
آیا انسان و میمونها از نیاکان مشترک بوده اند؟
طبق ادعاهای فرضیه تکامل، انسانها و میمونهای معاصر دارای یک نیاکان
بوده اند. این موجودات به مرور زمان تکامل یافته و برخی از آنها به
میمونهای امروزی تبدیل شدند در حالی که گروه دیگر که شاخه دیگری از تکامل
را دنبال می کردند به انسان امروزی مبدل شدند.
تکامل گرایان اولین گروه مشترک از اجداد انسانها و میمونها را ”
آسترالوپیتکوس“ (Australopithecus) نام گذاری کردند که به معنای ” میمون
آفریقای جنوبی“ بود. آسترالوپیتکوس که هیچ نبود بلکه در واقع میمون قدیمی
نابود شده محسوب می شد، انواع مختلفی داشت. برخی از آنها تنومند و برخی
دیگر کوچک و ضعیف بودند.
تکامل گرایان مرحله بعدی تکامل انسان را با عنوان ” هومو(Homo)، به
معنای ” انسان“ طبقه بندی کردند. طبق ادعای تکامل گرایان، موجودات زنده در
مجموعه انسانها تکامل یافته تر از آسترالوپیتکوسها بودند و با انسان معاصر
تفاوت چندانی نداشته اند. انسان مدرن عصر ما، هومو ساپینها (Homo
sapiens)، گفته شده است که آخرین مرحله تکامل را از این موجودات داشته اند.
واقعیت موضوع در این است که تمام موجوداتی که در این فیلمنامه تخیلی،
آسترالوپیتکوس نامیده شده اند با سرهم بندی کردن نژادهای انسانی که در
گذشته زندگی می کردند و سپس نابود شدند درست شده است. تکامل گرایان
فسیلهای انسانی و میمونهای متفاوت را با نظم خاصی از کوچک تا بزرگ، برای
ایجاد طرح ” تکامل انسانی“ تدارک دیدند.
با این حال، تحقیق نشان داده است که این فسیلها به هیچ طریقی دلالت
بر فرآیند تکاملی نداشته و برخی از این نیاکان ادعا شده به انسانها در
حقیقت مربوط به میمونهای واقعی می شدند؛ در حالی که برخی از آنها نیز
انسانهای واقعی بودند.
حال اجازه دهید نگاهی به آسترالوپیتکوسها که تکامل گرایان آنها را به عنوان اولین مرحله طرح تکاملی انسان می پنداشتند بیندازیم.
آسترالوپیتکوس: میمونهای نابود شده
تکامل گرایان ادعا می کنند که آسترالوپیتکوسها قدیمی ترین نیاکان
انسان معاصر می باشد. آسترالوپیتکوسها موجود ات دیرینه ای بودند که دارای
سر و ساختار جمجمه ای شبیه به میمونهای زمان حال بودند؛ با این وجود
محفظه جمجمه آنان کوچکتر از میمونهای معاصر بود. طبق ادعاهای تکامل
گرایان، این موجودات ویژگی خیلی مهمی که اصالت آنها را به عنوان نیاکان
بشر ثابت می کرد، خاصیت دو پا بودنشان بود.
حرکات میمونها و انسانها کاملاً متفاوت است. انسانها تنها موجوداتی
هستند که براحتی بر روی دوپا حرکت می کنند. برخی از حیوانات دیگر از
قابلیت کمتری در این مورد برخوردار هستند ولی این قابلیت را آن دسته از
موجوداتی دارند که دارای استخوان بندی تا شو هستند.
طبق نظر تکامل گرایان، این موجودات زنده که آسترالوپیتکوس نامیده
شدند می توانستند با خم شدن تا این که در حالتی ایستاده باشند، شبیه به
انسانها راه بروند. حتی این پرش محدود برای تکامل گرایان کافی بود تا
افکارشان را در این که این موجودات نیاکان انسان بوده اند غالب ریزی
کنند.
با این وجود اولین مدرکی که ادعاهای تکامل گرایان را که عقیده داشتند
آسترالوپیتکوسها بر روی دوپا راه می رفتند، توسط خودشان تکذیب شد. مطالعات
دقیقی که بر روی فسیلهای آسترالوپیتکوس انجام شد حتی تکامل گرایان را
وادار به پذیرش این که این موجودات ” نیز“ شبیه به میمون هستندکرد. با
انجام تحقیقات دقیق بافت شناسی بر روی فسیلهای آسترالوپیتکوس در اواسط
سالهای 1970، چالرز. ای. اوکسنارد (Charles E. Oxnard) ، ساختار استخوانی
آسترالوپیتکوس را شبیه به اوران گوتان زمان حال دانست:
بخش مهمی از دانش مرسوم امروز درباره تکامل بر اساس مطالعات دندانها،
آرواره ها و تکه جمجمه هایی از فسیلهای آسترالوپیتکوس می باشد. تمام
اینها نشان می دهند که ارتباط نزدیک آسترالوپیتکوس با دودمان انسان امکان
ندارد درست باشد. همه این فسیلها با نوع گوریلها، شامپانزه ها و انسانها
تفاوت دارند.همانطوری که به صورت جمعی مطالعه شد، آسترالوپیتسین بیشتر
شبیه به اوران گوتانها بنظر می رسد.
آنچه که واقعاً تکامل گرایان را شرمنده کرد این بود که آسترالوپیتکوس
نمی توانست با دو پا و با حالتی خمیده راه برود. از لحاظ فیزیکی برای آنان
خیلی بی ثمر بود که آشکارا بر روی دوپا با حالتی خمیده، بخاطر انرژی زیادی
که می بایست صرف می شد، حرکت کنند. به وسیله شبیه سازهای کامپیوتری
که در سال 1996 صورت گرفت، دیرینه شناس انگلیسی: رابین کرومپتون (Robin
Crompton ) نیز نشان داد که چنین گام بلند و ” ترکیبی“ از سوی آنها غیر
ممکن بوده است. کرومپتون به نتایج ذیل دست یافت: یک موجود زنده یا به صورت
ایستاده و یا به شکل خمیده می تواند بر روی چهار پایش حرکت کند. حالت
بین این دو نمی تواند طی مدتهای مدیدی به علت مصرف انرژی زیاد دوام
بیاورد. این به آن معنی است که آسترالوپیتکوس نمی توانسته هم بر روی دوپا
و هم به حالت قوزی شکل حرکت کند.
احتمالاً مهمترین مطالعه ای که نشان داد آسترالوپیتکوس نمی توانسته
بر روی دوپا حرکت بکند، در سال 1994 از سوی محقق کالبدشناس، فرد اسپور
(Fred Spoor) و گروهش در بخش کالبد شناسی انسانی و سلولی موجود ات زنده
مطرح شد. تحقیقات آنها مکانیسم توازن غیر عمدی که در حلزون گوش یافت شده
بود را در بر می گرفت و این یافته ها با قاطعیت نشان دادند که
آسترالوپیتکوس نمی توانسته جانور دوپا باشد. این امر مانع هرگونه ادعایی
که اذعان می کرد آسترالوپیتکوسها شبیه به انسانها بودند می شد.
مجموعه هومو: انسانهای واقعی
مرحله بعدی در تکامل خیالی انسان، ” هومو“ است که مجموعهای از
انسانها می باشد. موجودات زنده انسانها هستند و اگر چه با انسان امروزی
تفاوتی ندارند ولی از نژادهای مختلفی تشکیل می شوند. در جستجوی مبالغه
کردن در این تفاوتها، تکامل گرایان این افراد را نه تنها به عنوان ”
نژاد“ انسان جدید معرفی نمی کنند بلکه آنها را به عنوان ” موجودات“
متفاوتی تلقی می کنند. با این همه همانطور که بزودی خواهیم دید، انسان
در مجموعه هومو چیزی بغیر از نوع عادی نژاد بشری نمی باشد.
طبق نقشه خیال پردازانه تکامل گرایان، تکامل غیر واقعی و ذاتی این
نوع به شرح ذیل است: مرحله اول: هومو ارکتوس( Homo Erectus)، مرحله دوم:
هومو ساپینز (Homo Sapiens) و مرحله سوم: انسان نئاندرتال (Neanderthal
Man) که بعد از آن کرو ماگنون (Cro-Magnon) و در نهایت به انسان امروزی
(Modern Man) ختم می شود.
به رغم ادعاهای ضد و نقیصی که تکامل گرایان داشتند، تمام ” موجوداتی“
که در بالا یکی یکی آنها را ذکر کردیم، در واقع چیزی به غیر از انسان
واقعی نبوده اند. اجازه دهید ابتدا هومو ارکتوس را ،که تکامل گرایان از
آنها به عنوان قدیمی ترین نوع بشر یاد می کنند، بررسی کنیم.
چشمگیرترین مدرکی که نشان می دهد هومو ارکتوس نوع ” دیرینه“ نمی
باشد، فسیل ”پسر تورکانا“ (Turkana Boy) است که یکی از قدیمی ترین فسیلهای
هومو ارکتوس بجای مانده می باشد. تخمین زده شده است که این فسیل مربوط به
یک پسر 12 ساله بوده است که 83/1 متر در زمان نوجوانی اش قد داشته است.
ساختار استخوانی قسمت بالای فسیل هیچ فرقی با نمونه انسان امروزی ندارد.
ساختار استخوانی بلند و لاغر آن در مجموع با انسانی که در مناطق استوایی
عصر ما زندگی می کند مطابقت دارد. این فسیل یکی از مهمترین مدرکی است که
هومو ارکتوسها به راحتی نوع دیگری از نژاد انسانی معاصر بوده اند. دیرینه
شناس تکامل گرا، ریچارد لیکی (Richard Leakey) هومو ارکتوسها را با انسان
معاصر به شرح ذیل مقایسه می کند:
تفاوتهایی نیز در شکل جمجمه- در مقدار برآمدگی صورت، سفتی پیشانی و
غیره - وجود دارد. این فرقها را احتمالاً دیگر نمی توان درباره اش، از
چیزی که ما امروزه به عنوان نژادهای جداگانه بومی بین انسانهای معاصر در
نظر می گیریم، اظهار نظر کرد. چنین تفاوت زیستی هنگامی ظهور پیدا می
کند که جمعیتها از لحاظ جغرافیایی در طول مدت زمان قابل توجه ای از یکدیگر
جدا قرار بگیرند.
لیکی منظورش این بود که تفاوت بین هومو ارکتوس و ما، کمتر از تفاوت بین
سیاه پوستان و اسکیموها نیست. ویژگیهای جمجمه ای هومو ارکتوس ناشی از
نحوه تغذیه، برون کوچی ژنیتکی و همگون نشدن آنها با نژادهای انسانی دیگر
در طول مدت زیاد بوده است.
یکی دیگر از مدرکهای قوی که نشان می داد هوموارکتوسها از نوع ”
دیرینه“ نمی باشند این است که قدمت فسیلهای این نوع که از زیر زمین به
بیرون کشیده شدند، به بیست و هفت هزار سال و حتی سیزده هزار سال قبل می
رسید. طبق مقاله ای که در مجله تایم (Time) به چاپ رسید، که
ماهنامه علمی نیست ولی با این وجود تاثیر گسترده ای در دنیای علم داشته
است، فسیلهای هومو ارکتوسهایی که به بیست و هفت هزار سال پیش می رسید در
جزیره جاوا پیدا شد.
در باتلاق کو (Kow) واقع در استرالیا، برخی فسیلهای سیزده هزار ساله
یافت شد که خصوصیات هومو ساپینز و هومو ارکتوسها را در بر داشتند. تمام
این فسیلها نشان می دادند که هومو ارکتوسها به زندگی خود تا زمان نزدیک ما
ادامه دادند و چیزی بجز نژاد انسانی که در تاریخ مدفون شدند نبوده اند.
هومو ساپینزهای اولیه و انسان نئاندرتال
هومو ساپینزهای اولیه، اولین صورت ابتدایی انسان معاصر در نقشه خیالی
تکامل بودند. در واقع از آنجایی که تفاوتهای کمی بین آنها و انسان مدرن
وجود داشت.
تکامل گرایان چیز زیادی را درباره گفتن در خصوص این انسانها
نداشتند. برخی محققان حتی بیان می کنند که نمونه های این نژاد هنوز امروزه
مشغول زندگی می باشند و به بومیهای اولیه استرالیا بعنوان مثال اشاره می
کنند. درست شبیه هومو ساپینها، این بومیهای اولیه نیز ابروهای ضخیم و
برآمده، ساختار آرواره ای شکل تو رفته و شیب دار و حجم جمجه ای کوچکتری
داشتند. علاوه بر این، اکتشافات مهمی که انجام شده به افرادی که در
مجارستان و برخی روستاها در ایتالیا کمی قبل زندگی می کردند اشاره می کند.
تکامل گرایان به فسیلهای انسانی که در دره نئاندر در هلند از زیر
زمین به بیرون کشیده شد، انسان نئاندرتال نامیدند. بسیاری از محققان
معاصر انسان نئاندرتال را بعنوان زیر مجموعه انسان مدرن معین کردند و آن
را ” هومو ساپینس نئاندرتال“ نامیدند. روشن است که این نژاد با انسان
معاصر در یک زمان و مکان زندگی کرد. یافته ها نشان داد که نئاندرتالها
مردگانشان را با نواختن ابزار موسیقی ساخته شده دفن می کردند و شباهتهای
فرهنگی با هوموساپینز هایی که در طی همان مدت زندگی می کردند داشتند. بطور
کلی جمجمه های جدید و ساختارهای استخوانی شکل فسیلهای نئاندرتال برای
هیچ فکری روشن نیست. یکی از صاحب نظران مشهور، اریک ترینکاوس ((Eric
Trincaus از دانشگاه نیو مکزیکو می نویسد:
مقایسه های دقیق بقایای اسکلت نئاندرتال با انسانهای جدید نشان می
دهد که هیچ چیزی در کالبد شناسی نئاندرتال که منحصراً به قابلیتهای زبانی،
عقلانی، فریب بازی یا محرکه ای که نسبت به انسانهای جدید حقیرتر بوده
باشد وجود ندارد.
در واقع نئاندرتالها حتی از برخی مزیتهای ” تکاملی“ نسبت به انسانهای
جدید برخوردار بوده اند. حجم جمجمه نئاندرتالها بزرگتر از انسان جدید بوده
و آنها قوی تر و زورمند تر از ما بودند. تریناکوس می افزاید: ” یکی از
بارزترین ویژگیهای نئاندرتالها حجیم بودن بیش از حد استخوانهای دست و پا و
بالاتنه شان بود. تمام استخوانهای سالم مانده، خبر از قدرتی می دهند که به
ندرت توسط انسان معاصر کسب می شود. علاوه بر این نه تنها این قدرت و
استحکام در میان مذکرهای بالغ آنان به چشم می خورد، همانطور که می توان
حدس زد، بلکه در مؤنثهای بالغ، نوجوان و حتی کودکان نیز دیده می شود. “
به بیان دیگر نئاندرتالها نژاد انسانی بخصوصی هستند که با نژادهای دیگر
زمان خود همگون شدند. همه این عوامل نشان می دهند که فیلمنامه ” تکامل
انسان“ که از سوی تکامل گرایان ساخته شد، توهمی از تصوراتشان است. در
نتیجه، انسانها همیشه انسان و میمون ها همیشه میمون بوده اند.
که ماده، آن طور که ماده گرایان ادعا می کنند، وجود مطلق نداشته بلکه
ترجیحاً مجموعه ای از حسی می باشد که توسط خدا بوجود آمده است.
مادهگرایان بر این واقعیت بارز به شکل کاملاً تعصب انگیزی مقاومت نشان
دادند، که فلسفه آنها را ضایع کرد، و نظریه های بی اساسی را مطرح کردند.
به عنوان مثال: یکی از بزرگترین طرفداران مکتب ماده گرا در قرن 20 ، جورج
پولیتزر، مارکسیستی دو آتشه ” مثال اتوبوس“ را به عنوان ”بزرگترین مدرک“
برای اثبات وجود ماده ارائه کرد. طبق نظریه پولیتزر، دانشمندانی که فکر
میکنند ماده فقط ادراک می باشد، وقتی می بینند که اتوبوسی آنها را به
جایی می برد با شتاب خواهند پذیرفت که این دلیلی برای صحت وجود ماده می
باشد.
هنگامی که به مادهگرای مشهور دیگر، جانسون (Johnson) گفته شد که ماده بر
اساس مجموعه ای از ادراک میباشد، او سعی کرد تا وجود فیزیکی سنگها را با
لگد زدن به آنها ” ثابت کند“. 73
نمونه مشابه دیگری از سوی فردریش انگلز ، بانی و مربی پولیتزر به همراه
مارکس، در مادهگرایی دیالکتیکی داده شد. او نوشت ” اگر کیکهایی را که می
خوریم، تنها ادراک باشند گرسنگی مان بر طرف نمیشود “.
نمونه های مشابه و جملات تکان دهنده ای از قبیل: ” وقتی که به
صورتتان سیلی زده شود، وجود ماده را در خواهید یافت “ در کتابهای
مادهگرایان مشهوری مانند مارکس، انگلز، لنین و دیگران وجود دارد.
به هم ریختگی که در این فهم که منجر به این گونه مثالهای ماده گرایان می
شود، مربوط به استنتاج آنها از مفهوم ” ماده، ادراک است“ همانقدر که ”
ماده، ترفند واقعیت“ است می باشد. آنها فکر می کنند که ماده محدود به دیدن
بوده و قابلیتهای دیگر مانند لمس کردن و ارتباطات فیزیکی را شامل می شود.
اتوبوسی که انسانی را به زمین می اندازد می گوید ” مراقب باش، اتوبوس
تصادف کرد؛ بنابراین این ادراک نیست“. آنها متوجه نمی شوند که همه ادراکی
که در طول تصادف یک اتوبوس اتفاق می افتد، از قبیل: دشواری، تصادف و رنج و
درد نیز در مغز صورت می گیرد.
***
شکل گیری ادراک در ذهن از لحاظ فلسفی نمی باشد بلکه واقعیتی علمی است
ماده گرایان ادعا میکنند که آن چه را که در این جا گفته ایم دیدگاهی
فلسفی است. با این وجود، برای تلقی این که ” دنیای خارج“ ، همانطور که می
نامیم، مجموعه ای از ادراک است، موضوعی فلسفی نیست بلکه واقعیت علمی می
باشد. برداشت و احساساتی که در مغز شکل می گیرند در مدارس پزشکی بطور
خلاصه آموزش داده می شوند. این واقعیتها، که از سوی علوم قرن بیستم به
خصوص فیزیک ثابت شده است، بطور واضحی نشان می دهد که ماده واقعیت مطلقی
نداشته و، به یک تعبیر، هر کسی از طریق ” دستگاه نمایش گر مغزش“ در حال
دیدن می باشد.
هر شخصی که به علم عقیده داشته باشد- ملحد، بود ایی یا کسی که هر
گونه نظر دیگری داشته باشد- مجبور است این واقعیت را بپذیرد. یک ماده گرا
ممکن است وجود خالق را انکار کرده ولی با این حال نمی تواند واقعیت علمی
را رد کند.
ناتوانی کارل مارکس، فردریش انگلز، جورج پولیتزر و سایرین در فهم چنین
واقعیت آشکار و ساده ای هنوز شگفت آور است اگرچه سطح فهم علمی زمان آنها
شاید ناکافی بوده است. درزمان ما علم و تکنووژی به شدت پیشرفته می باشد و
اکتشافات اخیر، فهم این واقعیت را آسان تر می کند. مادهگرایان از طرف
دیگر، حتی بطور جزئی، در ترس فهم این واقعیت غرق شده و متوجه می شوند که
این موضوع چه قدر با قاطعیت فلسفه شان را نفی میکند.
****
مفهوم نسبیت زمان
نسبیت زمان واقعیتی است که از سوی یکی از مهمترین فیزیکدانان قرن
بیستم، آلبرت اینشتین، تایید شده است. لینکلن بارنت (Lincoln Barnet ) در
کتابش، جهان و دکتر اینشتین، می نویسد:
به همراه فضای مطلق، اینشتین مفهوم زمان مطلق - حرکت زمان تغییر
ناپذیر و ثابت جهانی- را به کنار گذاشته است که از گذشته بی نهایت تا
آینده بی نهایت در جریان می باشد. بیشتر ابهامی که فرضیه نسبیت را احاطه
کرده است، از نارضایتی انسان در تشخیص احساس زمان ناشی می شود؛ مثل احساس
رنگ که نوعی ادراک می باشد. همانطور که فضا تنها نظم اجسام مادی می باشد،
بنابراین زمان ممکن است نظم حوادث باشد. ذهنیت زمان به بهترین شکل از سوی
اینشتین توضیح داده شده است. او می گوید: ” تجربیات یک شخص برای ما به شکل
مجموعه ای از حوادث ظاهر می شوند؛ در این مجموعه، حوادث ساده ای را که به
خاطر می آوریم، طبق شرایط ” اولیه“ و ” ثانویه“ به شکل منظم ظاهر می شوند.
بنابراین برای فرد، یک زمان-I و یا زمان شرطی و جود دارد. این امر به خودی
خود قابل اندازهگیری نیست. در واقع من می توانم ارقام را با حوادث، به
شکلی که رقم بزرگتر آن با آخرین حادثه، نسبت به حادثه قبلی، مربوط باشد
مرتبط کنم.
اینشتین خود اشاره کرد که ـ همانطور که از کتاب بارنت نقل قول شدـ ”
فضا و زمان اشکال مشهودی هستند که بیشتر از این نمی توان از آگاهی ما نسبت
به فهم رنگ، شکل یا اندازه تفکیک کرد. طبق فرضیه نسبیت کلی: ” زمان هیچ
وجود غیر وابسته ای خارج از نظم حوادثی که ما قیاس میکنیم ندارد.“
از آنجایی که زمان از ادراک تشکیل شده است، درک آن کاملاً بستگی به مشاهده کننده دارد و بنابراین نسبی است.
سرعتی را که زمان در آن حرکت می کند، طبق منابعی که ما برای اندازه
گیری استفاده میکنیم، فرق دارد زیرا هیچ ساعت واقعی در بدن انسان وجود
ندارد که دقیقاً نشان دهد چه قدر زمان با سرعت می گذرد. همانطور که لینکلن
بارنت نوشت: ” همانطور که چیزی به شکل رنگ بدون این که چشم آن را تشخیص
دهد وجود ندارد، بنابراین یک لحظه، یک ساعت، یا یک روز بدون این که حادثه
ای آن را شکل ندهد وجود ندارد.“
نسبیت زمان به طور واضحی در رؤیاها تجربه می شود. اگر چه آن چه را که
ما در رؤیایمان می بینیم برایمان به نظر ساعتها می رسد، ولی در حقیقت،
برای چند دقیقه و حتی چند ثانیه طول می کشد.
بیایید در باره مثالی که این موضوع را بیشتر روشنتر می کند فکر کنیم. فرض
کنیم که در اتاقی با پنجره تکی که مخصوصاً طراحی شده است، تا برای مدت
معینی در آنجا بمانیم، قرار گرفتهایم. اجازه د هید ساعتی را در آن جا کار
گذاشته تا بتوانیم گذشت زمان را ببینیم. در عین حال، حواسمان را به پنجره
اتاق معطوف کرده تا طلوع و غروب خورشید را در فواصل معین ببینیم.
چند روز بعد جوابی را که ما به این سؤال درباره گذشت زمانی که در این اتاق
صرف شده دادهایم بر اساس اطلاعاتی است که با نگاه کردن لحظه به لحظه به
ساعت و محاسباتی که با مراجعه به این که چند بار خورشید طلوع و غروب کرده
است، فهمیدیم. به عنوان مثال حدس می زنیم که سه روز را در این اتاق به سر
بردهایم. با این همه، اگر شخصی که ما را به این اتاق گذاشته است بگوید که
فقط دو روز را در آنجا ماندهایم و این که خورشیدی که از پنجره دیده می
شده بصورت مصنوعی توسط دستگاه محرکه ای تهیه میشده و ساعت درون اتاق نیز
با حرکت تند تنظیم شده بوده است، آنگاه محاسباتی را که انجام دادیم هیچ
معنایی نخواهند داشت.
این مثال تایید می کند که اطلاعاتی را که ما درباره میزان گذشت زمان
داریم بر اساس منابع نسبی می باشند. نسبیت زمان واقعیتی علمی است که از
سوی روش شناسی علمی نیز اثبات شده است. فرضیه نسبیت کلی اینشتین اذعان می
کند که سرعت زمان بسته به سرعت شیء و وضعیتش در نیروی گرانشی تغییر می
کند. به همان اندازه که سرعت افزایش پیدا می کند، زمان کوتاه و فشرده می
شود؛ زمان گویی که به نقطه ” توقف“ رسیده باشد، آهسته می شود.
اجازه د هید این مسئله را با مثالی که اینشتین مطرح کرده است توصیف
کنیم. دو دوقولو را تصور کنید که یکی از آنها بر روی زمین می ماند در حالی
که دیگری در فضا با سرعت نزدیک به نور حرکت می کند. هنگامی که او بر می
گردد می بیند که برادرش از او پیرتر شده است.
دلیل این است که زمان برای شخصی که در فضا نزدیک به سرعت نور حرکت می کرده
آهسته تر بوده است. حال اجازه دهید سفر فضایی پدر و پسر خاک زیش را در نظر
بگیریم. اگر پدر وقتی که هنگام رفتن بیست و هفت سال و پسرش سه سال داشته
باشد، وقتی که پدر سی سال بعد (به وقت زمین) به زمین بر گردد، پسر سی و سه
سال خواهد داشت؛ در حالی که پدرش فقط سی سال دارد. 84 نسبیت زمان بوسیله
کم شدن یا زیاد شدن ساعتها و یا کم کردن مصنوعی عقربه های ساعت سبب نمی
شود. نسبیت زمان ترجیحاً از عمل گردشهای مجزای کل ساختار وجود مادی، که به
ژرفای زیر مجموعه ذرات اتمی نیز می رسند، ناشی می شود. به بیان دیگر، برای
شخصی که زمان را تجربه میکند، کوتاهی زمان به مانند تصویری آهسته تجربه
نمی شود. در چنین ترتیبی که زمان کوتاه میباشد، ضربان قلب، تکثیر سلولها
و عملکرد مغز و غیره، همگی آهسته تر از آنهایی است که به آرامی بر روی
زمین زندگی میکنند. با این وجود انسانی که به زندگی روزمره خود ادامه می
دهد، به هیچ وجه کوتاهی زمان را متوجه نمی شود. در واقع این کوتاهی حتی
مشخص نمی شود، مگر آن که مقایسه صورت گیرد.
****
نسبیت در قرآن
نتیجه ای را که ما را با یافته های علوم مدرن آشنا می کند نشان می
دهند که زمان آن طور که ماده گرایان تصور می کردند حقیقتی مطلق نیست بلکه
تنها ادراک نسبی می باشد. آن چه که خیلی در این مطلب جالب است، که تا قرن
بیستم توسط علم کشف نشده بود، چهارده قرن قبل در قرآن برای بشریت فاش شد.
منابع گوناگونی در قرآن در خصوص نسبیت زمان وجود دارد.
در بسیاری از آیه های قرآن، موضوعات علمی ثابت شده در این که زمان
ادارکی روانشناختی بوده و بستگی به حوادث، محیط و شرایط می باشد را براحتی
می توان دید. به عنوان مثال: طول مدت زندگی انسان خیلی زمان کوتاهی می
باشد؛ همانطور که در قرآن به ما گفته شده است:
روزی را که خدا شما را بخواند و شما سر از خاک بیرون کرده و با حمد و
ستایش او را اجابت کنید تصور میکنید که جز اندک زمانی در گورها درنگ
نکرده اید! (سوره الاسراء، آیه: 52 )
و روزی که همه خلایق بعرصه محشر جمع آیند گویا ساعتی از روز بیش درنگ
نکرده اند در آنروز یکدیگر را کاملاً میشناسند . (سوره یونس، آیه: 45 )
برخی آیه ها به این مطلب دلالت می کنند که انسانها زمان را متفاوت
درک می کنند و بعضی وقتها انسان می تواند زمان خیلی کوتاه را طولانی تشخیص
دهد. گفتگوی زیر از انسانها در هنگام جزا در روز قیامت، مثال خوبی در این
باره است:
آنگاه خدا به کافران گوید چند سال در زمین درنگ کردید؟ پاسخ دهند که
یک روز بود یا یک جزء از روز از فرشتگانی که حساب دادند. خد ا فرماید شما
اگر از حال خود آگاه بودید میدانستید که مدت درنگتان در دنیا بسیار اندک
بوده! (سوره المؤمنون، آیه: 112-114 )
در برخی آیه های دیگر خداوند اظهار می کند که زمان ممکن است در محیط متفاوت، متفاوت باشد:
کافران به سخریه از تو تقاضای تعجیل در عذاب کنند و هرگز وعده خدا خلف
نخواهد شد و همانا یک روز نزد خدا چون هزار سال به حساب شماست. (سوره
الحج، آیه: 47 )
فرشتگان و روح الامین به سوی خدا بالا روند در روزی که مدتش پنجاه هزار سال خواهد بود. ( سوره المعراج، آیه: 4 )
اوست که امر عالم را از آسمان تا زمین تدبیر می کند سپس روزی که
مقدارش به حساب شما بندگان هزار است باز به سوی خود بالا می برد. (سوره
السجده، آیه: 5 )
این آیهها توصیفات بارزی درباره نسبیت زمان بودند. آن چه که می توان
نتیجه گرفت این است که این کشف تنها اخیراً توسط دانشمندان قرن بیستم کشف
شد در حالی که این موضوع 1400 سال قبل در قرآن به انسان گفته شد و این
دلالت بر وحی قرآن از سوی خدا، که همه مکانها و زمانها ر ا احاطه کرده
است، دارد.
بسیاری از آیه های دیگر قرآن آشکار می کنند که زمان نوعی ادراک است.
این مسئله به خصوص در داستانها بارز است. به عنوان مثال خداوند همنشینان
غار را، گروهی از افراد با ایمان که در قرآن اشاره شده است، تا بیش از سه
قرن در خواب عمیق نگهداشت. وقتیکه آنها بیدار شدند، فکر کردند که در همان
حالت به مدت کمی بوده اند؛ نتوانستند حدس بزنند که چه مدت در خواب بوده
اند:
پس ما بر گوش آنها تا چند سالی پرده بیهوشی زدیم پس از آن، آنان را
بر انگیختیم تا معلوم گردانیم کدام یک از آن دو گروه مدت درنگ در آن غار
را بهتر احصاء کرد. (سوره الکهف، آیه: 11-12 )
” باز ما آنان را از خواب بر انگیختیم تا میان خودشان یکی پرسید: چند
مدت در غار درنگ کردید جواب دادند یک روز تمام یا که برخی از روز دیگر،
گفتند: خدا داناتر است که چند مدت در غار بودیم...“ (سوره الکهف، آیه: 19)
حالتی که در آیه زیر بیان شده است نیز آشکار است که زمان در حقیقت ادراک روانشناسی می باشد.
” یا بمانند آن کس که به دهکده ای گذر کرد که خراب و ویران شده بود.
گفت: بحیرتم که خدا چگونه باز این مردگان را زنده خواهد کرد! پس خداوند او
را صد سال میراند سپس زنده اش برانگیخت و بدو فرمود که چه مدت درنگ نمودی
جواب داد یک روز یا پاره ای از یک روز، خد اوند فرمود: نه چنین است؛ بلکه
صد سال است. نظر در طعام و شراب خود بنما که هنوز تغییر ننموده و الاغ خود
را نیز بنگر تا احوال بر تو معلوم شود و ما تو ر ا حجت برای خلق قرار دهیم
(که امر بعثت را انکار نکنند) و بنگر در استخوانهای آن که چگونه در همش
پیوسته و گوشت بر آن پوشانیم. چون این کار بر او آشکار و روشن گردید گفت
همانا اکنون به حقیقت و یقین می دانم که خداوند بر هر چیز قادر و
تواناست.“ (سوره البقره، آیه: 259 )
آیه بالا بطور آشکار تاکید میکند که خداوند، که زمان را خلق کرد، به
زمان محدودیت ندارد. انسان، از طرف دیگر به زمان، که از سوی خدا مقرر شده،
محدود است. طبق این آیه انسان حتی از دانستن این که چه مدت به خواب بوده
است ناتوان می باشد. در چنین حالتی، فرض کردن زمان به شکل مطلق (همانطور
که ماده گرایان در تفکرات بهم ریخته خود دارند)، خیلی غیر منطقی است.
تقدیر
مسئله نسبیت زمان موضوع خیلی مهمی را روشن میکند. نسبیت چنان متغیر
است که دوره ای که بیلیونها سال برای ما طول میکشد ممکن است فقط ثانیهای
در بعد دیگر باشد. علاوه بر این، مدت زمان بسیار طولانی که از شروع تشکیل
دنیا تا پایان آن می باشد، ممکن است حتی چند ثانیه ای طول نکشیده باشد؛ با
توجه به این که در ابعاد دیگر شکل گرفته باشد.
این مسئله مهمترین اساس مفهوم تقدیر- مفهومی که توسط اکثر مردم و به
خصوص ماده گرایانی که آن را کاملاً انکار میکنند و خوب فهمیده نشده است-
می باشد. تقدیر دانش کامل خداوند از حوادث گذشته یا آینده می باشد. اکثر
مردم می پرسند چگونه خدا تاکنون توانسته است حوادثی را که هنوز تجربه نشده
اند، از آن آگاه باشد و این مسئله باعث می شود که آنها در فهم واقعی تقدیر
دچار اشتباه شوند. با این همه ” حوادثی که هنوز تجربه نشده اند“ فقط برای
ما چنین می باشد. خداوند به زمان یا فضایی که خودش خلق کرده محدود نمی
باشد. به همین خاطر: گذشته، آینده و حال، همگی برای خدا یکسان می باشند؛
برای او همه چیز تاکنون اتفاق افتاده و تمام شده است.
در کتاب جهان و دکتر اینشتین، لینکلن بارنت به این که چطور فرضیه
نسبیت کلی منتهی به این نتیجه می شود، توضیح می دهد. طبق نظر بارنت، جهان
با تمام عظمتش تنها از طریق نیروی عقلانی کیهانی می تواند ” پدید آید “.85
عزمی را که بارنت ” دانش کیهانی“ می نامد، خرد و دانش خدا است که بر کل
جهان حاکم می باشد. همانطور که می توانیم به راحتی ابتدا، وسط ، انتها و
همه قسمتهای مابین خطکشی را ببینیم، خداوند نیز زمانی را که به ما مرتبط
می شود، گویی که آن لحظه ساده ای از ابتدا تا انتها بوده است می داند. با
این همه انسان فقط حوادثی را که تنها آمده است و شاهد سرنوشتی که خدا
برایشان رقم زده، تجربه می کند.
جلب توجه به کم عمق بودن و فهم تحریف شده سرنوشت در جامعه ما ،که
رایج است، نیز خیلی مهم می باشد. این عقیده تحریف شده درباره سرنوشت عقیده
ای خرافاتی است که می گوید خداوند ” سرنوشتی“ را برای هریک از انسانها
مقدر کرده است ولی با این حال سرنوشتها می توانند بعضی وقتها از سوی مردم
عوض بشوند. به عنوان مثال: افراد درباره مریضی که از لب مرگ برگشته
اظهارات خرافاتی از قبیل ” او به سرنوشتش غلبه کرد“ می کنند. هیچ کسی قادر
به تغییر سرنوشتش نیست. شخصی که از لب مرگ برگشته است دقیقاً نمرده است
زیرا تقدیر چنین بوده که در آن وقت نمیرد. شگفت آن که این خود، تقدیر مردم
است که خودشان را با گفتن ” من به سرنوشتم غلبه کردم“ گول زده و چنین
عقیده ای را داشته باشند.
تقدیر، علم ابدی خدا است و از خدایی می باشد که زمان را همانند لحظه
ای جداگانه دانسته و بر کل زمان و مکان حاکم می باشد؛ هر چیزی در تقدیر
تعیین و تدارک دیده شده است. ما همچنین از قرآن استنباط می کنیم که زمان
برای خدا یکی است؛ برخی حوادثی که برایمان در آینده اتفاق می افتد، در
قرآن چنان نقل شده که گویی آن حوادث خیلی وقت پیش اتفاق افتاده است. به
عنوان مثال: در آیه هایی که درباره حسابهایی که مردم می بایستی در جهان
آخرت پس بدهند، به عنوان حوادثی یاد شده اند که خیلی وقت پیش اتفاق افتاده
است:
” و صیحه صور اسرافیل بدمند تا جز آن که خدا بقی او خواسته دیگر هر
که در آسمانها و زمین است همه یکسر مدهوش مرگ شوند آنگاه صیحه دیگری در آن
دمیده شود که ناگاه خلایق همه بر خیزند و نظاره کنند و زمین به نور
پروردگار روشن گردد و نامه نهاده شود و انبیاء و شهدا احضار شوند و میان
خلق به حق حکم کنند و به هیچ کس ابداً ظلمی نخواهد شد و هر کس به پاداش
عملش تمام برسد.... و (آن روز) آنان که به خدا کافر شدند فوج فوج به جانب
دوزخ رانند و چون آنجا رسند درهای جهنم به رویشان بگشایند.... و متقیان
خدا ترس را فوج فوج به سوی بهشت برند و چون بدانجا رسند همه درهای بهشت به
رویشان به احترام بگشایند“. (سوره الزمر، آیه: 68-73 )
برخی آیه های دیگر درباره این موضوع عبارتند از:
هرنفسی را فرشته ای به محشر کشاند. (سوره ق، آیه: 21 )
آن گاه، آن واقعه بزرگ قیامت واقع گردد و بنای مستحکم آسمان روز سست شود و سخت درهم شکافد. (سوره الحاقه، آیه: 16 )
خدا هم از شر آن روز آنان را محفوظ داشت و به آنها روی خندان و دل شادمان
عطا نمود و پاداش آن صبر کاملشان، باغ بهشت و لباس حریر بهشتی است. (سوره
الانسان، آیه: 12-13)
و دوزخ برای بینندگان آشکار شود. (سوره النازعات، آیه: 36 )
پس امروز اهل ایمان به به کفار می خندند. (سوره المطففین، آیه: 34 )
و آنگاه مردم بدکار آتش دوزخ را به چشم مشاهده کنند و پندارند که در آن
خواهند افتاد و از آن ابداً مفری ندارد. (سوره الکهف، آیه: 53 )
همانطور که دیده می شود، اتفاقاتی که پس از مرگ ما اتفاق می افتد (از
دیدگاه ما) در قرآن به عنوان حوادث گذشته که تاکنون تجربه شده است یاد شده
است. خداوند به چهارچوب زمان نسبی، در جایی که ما محدود هستیم، محدود
نمیباشد. خداوند این حوادث را در نبود زمان مقدر کرده و انسان، پیشتر از
این همه این تجربیات و حوادث را از سر گذرانده و به پایان رسانده است.
خداوند در آیه زیر می گوید که هر حوادثی اعم از کوچک یا بزرگ، در دانش
خداوند بوده و در کتابی به ثبت رسیده است:
ای رسول ما ( بدان که تو) در هیچ حالی نباشی و هیچ آیه از قرآن تلاوت
نکنی و به هیچ عملی تو و امتت وارد نشوید جز آنکه ما همان لحظه شما را
مشاهده می کنیم و هیچ ذره ای در همه زمین و آسمان از خدای تو پنهان نیست و
کوچک تر از ذره و بزرگتر آن هر چه است همه در کتاب مبین حق (لوح علم الهی)
مسطور است. (سوره یونس، آیه: 61 )