پایگاه تفریحی خلیج فارس آنلاین

جذابترین و جالبترین مطالب و عکس های روز

پایگاه تفریحی خلیج فارس آنلاین

جذابترین و جالبترین مطالب و عکس های روز

فرار عروس 15 ساله از ازدواج اجباری

خلیج فارس آنلاین : با استفاده از حواس پرتی اطرافیان از روی صندلی بلند شدم و با عجله از آزمایشگاه بیرون آمدم و در حالی که می دویدم از محل فاصله گرفتم.نمی دانستم کجا بروم و چه خاکی بر سرم بریزم تا این که متوجه شدم جوانی موتور سوار تعقیبم می کند. او با الفاظی زشت و رکیک اصرار داشت سوار موتور سیکلتش شوم.


من با دیدن ماموران انتظامی به پلیس پناهنده شدم و تقاضای کمک کردم. عروس ۱۵ ساله در دایره اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد افزود: چند سال قبل پدرم در حادثه رانندگی جان خود را از دست داد و مادرم نیز که پس از این مصیبت، مسئولیت خانه را برعهده گرفته بود هنگام انجام کار دچار برق گرفتگی شد و فوت کرد. من ۱۰ ساله بودم که همراه برادرم به خانه عمویم رفتیم.

روزهای اول عمو حیدر و همسرش می گفتند مثل فرزند خودمان هستید و اصلا نگران نباشید اما طولی نکشید که آن ها در عمل چیز دیگری نشان دادند. متاسفانه من و برادرم برای یک لقمه نان، زیر بار منت خانواده عمویم رفتیم و مسئولیت کارگری خانه عمو حیدر را برعهده گرفتیم.

دو روز قبل، خسته و کوفته از مدرسه به خانه برگشتم که متوجه شدم میهمان آمده است. در این لحظه همسر عمویم با عجله یک دست لباس آورد و گفت: فوری خودت را آماده کن که میهمان ها منتظرت هستند. او سپس یک سینی چای به دستم داد و مرا به داخل اتاق پذیرایی فرستاد.

من با دیدن چند زن و مرد غریبه سلام کردم و در حالی که سینی چای در دستم بود ناگهان میهمان ها گفتند عروس خانم چایی را زود تعارف کن و در گوشه ای بنشین که خیلی کار داریم.

عمویم و همسرش ریش و قیچی را به دست گرفتند و با گفت وگو در مورد مهریه و شرایط عروسی از طرف من جواب بله گفتند و قرار شد با مردی که ۳۵ ساله، بی سواد که حرکات و رفتارش نشان می دهد مشکل ذهنی هم دارد ازدواج کنم.

آن شب با چشمانی گریان از عمویم گلایه کردم و گفتم چرا هیچ نظری درباره فردی که قرار است همسر آینده ام شود از من نخواستید.

عموحیدر با خشم نگاهی کرد و جواب داد: حرف اضافی موقوف، باید خدایت را شکر کنی که خواستگار برایت آمده است و این را بدان که باید هر چه زودتر ازدواج کنی و ... !

او و همسرش امروز صبح با توسل به زور مرا همراه آن پسر جوان به آزمایشگاه آوردند و قرار بود امشب عقد کنان بگیریم که من از آزمایشگاه فرار کردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد