پایگاه تفریحی خلیج فارس آنلاین

جذابترین و جالبترین مطالب و عکس های روز

پایگاه تفریحی خلیج فارس آنلاین

جذابترین و جالبترین مطالب و عکس های روز

داستان شکوفه‌ای در آتش!

سایت خبری - تفریحی خلیج فارس آنلاین khalijefarsonline.comخلیج فارس آنلاین : «مامان جون، دست هام اوف شده و می سوزه! من را با خودت ببر، دوست ندارم این جا بمونم و ...»، این جملات را هر روز از زبان دختر ۳ ساله ام که کمی لکنت زبان هم دارد می شنیدم اما نمی توانستم کاری بکنم.

 خودم را راضی کرده  بودم که هر طور شده باید با این زندگی نکبت بار کنار بیایم. اما امروز ظهر که به دیدن دختر کوچولویم رفته بودم وقتی شکوفه زخم های روی دست ها و گونه اش را نشانم داد قلبم گرفت. با عصبانیت به زن و مردی که از او نگهداری می کنند، گفتم: ای آدم های بی رحم و سنگدل، چه طور دلتان آمد یک بچه بی گناه را این قدر آزار بدهید؟ من ۲ بسته مواد مخدر به آن ها دادم و با چشمانی گریان از آن خانه لعنتی بیرون آمدم.

با خودم عهد کردم که هر طور شده باید بچه ام را از آن خانه نجات بدهم. در حالی که سردرد عجیبی گرفته بودم به خانه ای رفتم که در آن غرق فساد و گناه شده ام و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که ماموران کلانتری خواجه ربیع مشهد مرا همراه سه مرد غریبه در آن خانه لعنتی دستگیر کردند.

زن ۱۸ ساله قبل از آن که قصه تلخ زندگی اش را تعریف کند، چند بار گفت: من لیاقت ندارم که یک «مادر» باشم. نوشین افزود: ۱۳ ساله بودم که پدرم برای چندمین بار به اتهام قاچاق هروئین دستگیر و به اعدام محکوم شد. بعد از مرگ پدرم، مادرم که یاد گرفته بود پول های بادآورده او را خرج عیاشی و رفیق بازی هایش کند، راه خودش را آزاد دید و به فساد اخلاقی کشیده شد.

در ۱۵ سالگی با مردی ازدواج کردم که ۲۰ سال تفاوت سنی داشتیم. او کارگر ساده ای بود و زندگی آرامی را برایم مهیا کرد. ما صاحب دختری شدیم که اسمش را شکوفه گذاشتیم. تازه در کنار دخترم داشتم احساس خوشبختی می کردم که همسرم به علت عارضه قلبی فوت کرد.

با مرگ احمدرضا، دوباره طعم تلخ بدبختی و فلاکت را چشیدم و چون برای تامین هزینه های زندگی مشکل داشتم توسط مادرم به فساد اخلاقی کشیده شدم.

نوشین ادامه داد: از آن جا که بچه ام را مانعی در سر راهم می دیدم و از طرفی بی سرپناه بودم شکوفه را به زن و مرد معتادی سپردم تا در قبال نگهداری از او، برایشان مواد مخدر تهیه کنم ولی افسوس هر روز که دست خالی به دیدن دخترم می رفتم این زن و مرد سنگدل بچه ام را با قاشق داغ می سوزاندند. بارها تصمیم گرفتم شکوفه را از آن خانه نجات بدهم اما شرایط مناسب نبود!

اگر پدرم به لقمه ای نان قناعت می کرد و به راه خطا نمی رفت و مادرم زنی متعهد و عفیف بود من و بچه ام این لحظه های نکبت بار را نمی دیدیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد