نوه
و نتیجههایش او را ننهخدیجه صدا میکنند. وقتی پای صحبتهای پیرزن
بنشینید میگوید که تا زمان احمد شاه را به خاطر دارد اما حالا به خاطر سن
زیادش حال و حوصله حرف زدن ندارد.
میگوید نمیخواهد زیاد سر
زبانها بیفتد؛ چرا که از دور و بر شنیده آنهایی که سن زیادی داشتهاند و
روزنامهها گزارششان را چاپ کردهاند چشم خورده و بعد از مدتی جانشان را
از دست دادهاند؛ «من در کودکی مادرم را از دست دادم. در 15سالگی بهطور
غیابی از سوی پدرم، دایی و عموهایم به عقد مردی به نام نوروز درآمدم و بعد
از یک سال که از ازدواجمان گذشت صاحب فرزندی شدم که الان 110 سال از تولدش
میگذرد.» اما این تنها فرزند ننه خدیجه نیست.
او در طول سالهای
زندگیاش صاحب بیش از 10 فرزند شد و تا حالا بیش از 100 نوه، نتیجه و
نبیره دارد؛ «هیچ وقت نگفتم فرزند کمتر زندگی بهتر. این حرفها برای
امروزیهاست. ما باید به بزرگی خدا توجه داشته باشیم. خدا قبل از اینکه
بچهای را به مادری بدهد روزیاش را قبل از آن میدهد.»
به گفته
خدیجه خانم از آنجا که آنها تعدادشان زیاد بود، سالی یکبار آنهم شب عید
پلو میخوردند. این پیرزن معتقد است که در طول سال، غذای دائمی را خدا
برایشان میرساند؛ «آبگوشت، دمی گوجه، بادمجان و گوجه، آش و املت غذاهایی
بودند که من برای بچههایم میپختم. مثلا برای املت دو تا تخممرغ میزدم
و یک کیلو گوجه قاتیاش میکردم تا به همه برسد.»
ننه خدیجه زیاد
اهل خوردن گوشت و برنج نبود. اگر سر سفرهشان پیدا میشد یکی دو لقمهای
میخورد در غیر این صورت زیاد لب به گوشت و برنج نمیزد. چون میدانست که
سلامتش به خطر میافتد.