خلیج فارس آنلاین : او طبق وعدهاش و به
تنهایی به خواستگاری من آمد و مادرم وخانوادهام هم او را پسندیدند. این
جوان بعد از جلسه خواستگاری گفت: ما برای ازدواج رسم و رسوم خاصی داریم که
یکی از آنها خرید هدیه گرانقیمت برای یکدیگر است. من این انگشتر را برای تو
خریده ام تا بدانی چقدر تو را دوست دارم.
رویای تبدیل شدن به خوشبخت ترین زوج دنیا دختر جوان به کابوس
تبدیل شد. به گزارش خبرنگار ما از دادسرای شمیرانات این پرونده با شکایت
دختری جوان در این دادسرا به جریان افتاد.
این دختر25ساله که ساکن
محله تجریش تهران است با حضور در شعبه اول بازپرسی این دادسرا با طرح
شکایتی گفت: تازه از مرکز خرید تجریش بیرون آمده و کلی خرتوپرت خریده بودم
و میخواستم تاکسی دربست بگیرم و به خانه بروم.یک مرتبه یک اتومبیل
گرانقیمت مقابل من توقف کرد و جوانی شیکپوش با سر و وضعی مرتب از آن پیاده
شده، به من نزدیک شد و با احترام خاصی گفت: خانم من مطلبی را میخواستم به
عرض شما برسانم. بنده از مدتهاست شما را زیر نظر گرفته و میخواهم خدمت
شما عرض ادبی کنم. حقیقت ماجرا این است که من دورادور عاشق شما شدهام و
میخواهم اگر اجازه بفرمایید به قصد ازدواج چند وقتی مزاحم شما باشم.
وقتی
از این مرد جوان موقعیت خانوادگی و شغلیاش را پرسیدم او گفت: بنده
مدیرعامل فلان شرکت در جاده مخصوص کرج هستم و سالهاست خانوادهام برای
اقامت دائم راهی اروپا شدهاند. خود من هم تازه به ایران آمدهام و
میخواهم چند وقتی اینجا بمانم و حسابهای شرکت را راست و ریس کنم و با
دختری که اگر قسمت باشد که شما هستید، ازدواج کرده و به همراه او برای
همیشه به اروپا بروم و در آنجا زندگی کنم. این مرد از من شماره تماسی را
خواست و من هم قبول کرده و شمارهای بین ما رد و بدل شد.
ابتدا
ارتباط بین ما تلفنی بود و این مرد مدام از زیباییها و جاذبه اروپا صحبت
میکرد و میگفت زندگیای برای تو فراهم میکنم که همه دوست و فامیلت حسرتت
را بخورند. من که حسابی با این حرفها خام شده و تحت تاثیر قرار گرفته
بودم ارتباطم را با او بیشتر کرده و چند بار هم به کافی شاپ و رستورانهای
گرانقیمت رفتیم و حسابی پول خرج کردیم. آقای بازپرس من پدر ندارم و او
سالهاست فوت شده اما خانواده ما خانواده ثروتمندی است و پول و پله زیادی
داریم. حدود 3 ماه از این رابطه گذشته بود که یکروز این جوان به من گفت به
زودی به خواستگاریم خواهد آمد.
او طبق وعدهاش و به تنهایی به
خواستگاری من آمد و مادرم وخانوادهام هم او را پسندیدند. این جوان بعد از
جلسه خواستگاری گفت: ما برای ازدواج رسم و رسوم خاصی داریم که یکی از آنها
خرید هدیه گرانقیمت برای یکدیگر است. من این انگشتر را برای تو خریده ام تا
بدانی چقدر تو را دوست دارم.
او کادویی را از کتش درآورده و انگشتری سنگین و بسیار درخشنده را از داخل آن درآورده و آن را درانگشتم انداخت.
من
هم که میخواستم این اقدام او را تلافی کنم همانروز با او به بازار طلا
رفته و به انتخاب او یک انگشتر دو میلیون تومانی برای او خریده و در دستانش
انداختم تا با هم نامزد کرده باشیم. آن روز، روز خیلی خوبی بود او مدام
برای من از آیندهمان صحبت میکرد و وعده آیندهای طلایی را به من میداد و
میگفت تو خوشبختترین دختر دنیا هستی که پسری مثل من به پستت خورد.
آن
روزغروب بعد از خوردن غذا در یک سفرهخانه سنتی، از هم جدا شدیم اما وقتی
به خانه رسیدم و با او تماس گرفتم تا از حالش باخبر شوم متوجه موبایل خاموش
او شدم.
ابتدا قضیه را تصادفی دانسته و چند ساعت بعد دوباره با
تلفن همراه او تماس گرفتم اما این تلفن هیچوقت روشن نشد. فردا که از این
قطع تماس به شک افتاده بودم انگشتری را که او برایم خریده بود به طلافروش
سر خیابانمان بردم و تازه فهمیدم این طلای گرانقیمت! یک انگشتر بدلی 20
هزارتومانی است که فقط خوب رنگ و لعاب داده شده است. دختر جوان که میگریست
با این شکایت از دادسرا خارج و مرد شیکپوش تحت پیگرد قانونی قرار گرفت.