دختر
جوانی به این محکمه قضایی آمده و با طرح شکایتی گفت: من فارغ التحصیل رشته
روانشناسی بالینی هستم. دو سال قبل از طریق ورود به اتاقهای چت اینترنتی
با پسری به نام فرامرز آشنا شدم.
رابطه اینترنتی ما ادامه پیدا کرد و
طی این مدت پس از ابراز علاقه فرزاد به من جهت آشنایی بیشتر با یکدیگر
شماره تلفن رد و بدل کرده و هر روز با یکدیگر ساعتها تلفنی صحبت میکردیم.
پس
از مدتی فرزاد از من خواست ملاقاتی حضوری در یکی از کافی شاپها داشته
باشیم. من ابتدا مخالفت کرده ولی به اصرار او این پیشنهاد را پذیرفته و با
وی در یک رستوران قرار گذاشتم.
این قرار ملاقات باعث تعمیق علاقه ما
به یکدیگر شد و بعد از مدتی فرزاد به من پیشنهاد ازدواج کرد.فرزاد با بیان
اینکه من به تو خیلی علاقه دارم از من خواست خانواده ام را برای جلسه
خواستگاری آماده کنم. قضیه را به مادرم گفتم و از وی در این باره نظر
خواستم. اما مادرم به این درخواست من پاسخ منفی داد و گفت شما وصله تن هم
نیستید و به درد هم نمیخورید.
من که پایم را در یک کفش کرده بودم
به مادرم پاسخ دادم که الّا و بلّا باید با فرزاد ازدواج کنم و به ازدواج
با هیچ فرد دیگری غیر از او حتی نمیتوانم فکر کنم.مادرم که ابتدا به شدت
با این خواسته من مخالفت میکرد سرانجام تسلیم رای من شده و به ناچار با
این پیشنهاد موافقت کرد ولی گفت که بعد اگر در زندگی با این پسر دچار مشکل
شدی از من گلهای نداشته باش. ازدواج ما سر گرفت و تا مدتی من و فرزاد با
هم مشکلی نداشتیم. اما به مرور متوجه وجود خصلتی ناپسند در وجود وی شدم.
فرزاد آدم شکاک و بدبینی بود و مدام مرا به عناوین مختلف بازخواست میکرد.
هر
چه به سوالات وی با آرامی پاسخ میدادم و سعی میکردم قضیه را بدون جار و
جنجال حل کنم وی دست بردار نبود و از سوء ظنش به من کاسته نمیشد. تا اینکه
کار کمکم به دعوا کشید و رابطه بین ما بدجوری شکرآب شد.آقای قاضی! اکنون
دیگر به وضعیتی رسیده ام که احساس میکنم ادامه زندگی من و او بیفایده است
و دیگر نمیتوانم با او زیر یک سقف زندگی کنم.
با این شکایت پروندهای برای این زوج تشکیل شده و در حال حاضر درخواست طلاق دختر جوان در دست بررسی است.