پایگاه تفریحی خلیج فارس آنلاین

جذابترین و جالبترین مطالب و عکس های روز

پایگاه تفریحی خلیج فارس آنلاین

جذابترین و جالبترین مطالب و عکس های روز

جریان افتادن عکس امام خمینی در ماه

سایت تفریحی خلیج فارس 4fun.sub.irسایت تفریحی خلیج فارس آنلاین : در روزهای پرشوری که امام خمینی برای مردم احترام عجیبی داشت، گاهی مسائلی طرح می‌شد که با احساسات مذهبی مردم شدیداً بازی می‌کرد.

یکی از آنها، دیده شدن عکس امام خمینی در ماه بود. جمعه 24 دی ماه، یکی از شب‌های زمستانی بود که دم مسجد دیدم همه نگاه‌های‌شان رو به آسمان است و هر کس سعی می‌کند به زور چیزی را به دیگری نشان دهد. جلوتر که رفتم و پی گیر ماجرا شدم، بچه‌ها با دست ماه را که قرص کامل بود، نشان دادند و گفتند که عکس امام خمینی در ماه افتاده است.


پیرمردها که سوی چشم‌شان تا چند متر جلوی پای‌شان را نمی‌دید، فقط با شنیدن این حرف مدام صلوات می‌فرستادند و به دیگران نشان می‌دادند که عکس امام چگونه در ماه دیده می‌شود. من هم سعی کردم هر طوری هست آن عکس را که هر کس به سلیقه‌ی خودش به تصویری مجزا از امام تفسیر می‌کرد، ببینم. سرم را این ور و آن ور کج کردم، نتوانستم ببینم. آن‌که سعی می‌کرد امام را به من نشان بدهد، مدام می‌پرسید:
- نتونستی امام رو ببینی؟

دفعه‌ی آخر طوری ‌این حرف را زد که احساس کردم گناه نابخشودنی‌ای مرتکب شده‌ام، برای همین کمی چشمانم را ریز کردم و با ذوق گفتم:
- آره دیدمش ... الله اکبر خمینی رهبر ... چقدر قشنگ پیداس ...

این حرف‌ها که از دهانم درآمد، جوان که به هدفش رسیده بود کلی ذوق کرد و رفت تا برای دیگری امام را در ماه نشان بدهد. یکی از بچه‌های مسجد به من نزدیک شد و خواست که امام را به او هم نشان بدهم. من هم مثل همان جوان، کمی‌ کله‌اش را این ور و آن ور کردم و او هم شاید مثل خود من، با بَه بَه و چَه چَه اظهار کرد که عکس امام را در ماه به خوبی می‌بیند. این دور همچنان ادامه داشت و هر کس برای دیگری ‌این منبر را می‌رفت.

نماز که تمام شد، سریع دویدم طرف خانه. اتفاقاً امیر آقا و خانواده‌اش هم در خانه‌ی ما بودند. تا قضیه را برای پدرم گفتم، همان‌طور که داشت به سیگارش پک محکمی می‌زد، لبانش را کج کرد تا دود سیگار در صورت من رها نشود، گفت:

- آخه بچه جون این چه حرفیه؟ دو سه شبه یه عده این بساط رو راه انداختن ... امام کجا؟ ماه کجا؟
از این حرف پدرم خیلی جا خوردم. اصلاً توقع نداشتم پدرم به امام اهانت کند. با ناراحتی گفتم:
- یعنی شما می‌گین امام دروغه؟
بابام گفت:
- نخیر من نمی‌گم امام دروغه ... من می‌گم این بازی‌ها دروغه. عکس امام چه جوری می‌ره توی ماه؟ من از بچگیم که به ماه نگاه می‌کردم، همین شکلی بوده ...

به مادرم هم که گفتم او هم معتقد بود که اینها همه بازی‌ای است تا مردم را مسخره کنند.
اتفاقاً چند روز بعد، همراه حمید و سعید امیر آقا سر سی‌متری ایستاده بودیم که زنی سن و سال دار، با چادری گل منگلی آمد کنار ما و به حالت خاصی گفت:
- آقا پسرا ... شنیدین امام خمینی برای ‌این‌که ثابت کنه نایب امام زمانه، گفته همه تون قرآن رو باز کنین، یک تار موی امام زمان اون جاست ...
خیلی جا خوردم. هم از حالت زن، هم از حرف عجیب او. سریع رفتیم به مسجد لیلةالقدر. دویدیم دم محراب و از کتابخانه کنار محراب، هر کدام یک قرآن برداشتیم. خادم مسجد که شور و هیجان ما را دید، خندید و گفت:
- چیه نکنه شما هم اومدین دنبال موی امام زمان؟

خیلی تعجب کردم. اتفاقاً تا باز کردم لای قرآن من یک تار موی کوچک بود. سعید و حمید هم چند صفحه‌ای گشتند که تار مو را پیدا کردند. خادم مسجد با همان خنده و حالت تمسخر گفت:
- اگه قرار بود لای هر صفحه‌ی قرآن یه تار موی امام زمان باشه که دیگه مویی برای‌ ایشون نمی‌موند ...
و پس از این‌که قهقهه زد، گفت:
- مسخره‌تون کردن بچه‌ها ... قرآنای خونه‌ی خودتونم ببینین، همین موها هست.
من پرسیدم:
- پس اینا چیه؟
گفت:
- چیه؟ خُب معلومه ... هرکی قرآن می‌خونه، خواه ناخواه یه تار موهاش می‌ریزه توی قرآن. اونا هم فهمیدن و این جوری همه رو دست انداختن.
فکر کردیم دیدیم راست می‌گوید. سرمان را که بالای قرآن تکان دادیم، به سادگی چند تار مو از سرمان افتاد لای قرآن

منبع: وبلاگ حمید داوود آیادی به نقل از پارسینه
تاریخ انتشار: ۲۳ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۲:۵۳
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد