پایگاه تفریحی خلیج فارس آنلاین

جذابترین و جالبترین مطالب و عکس های روز

پایگاه تفریحی خلیج فارس آنلاین

جذابترین و جالبترین مطالب و عکس های روز

خدائی هست، پس آسوده باشید و لذت ببرید!

خلیج فارس آنلاین : سایت «روات حدیث» در یادداشتی که منتشر کرده است، به «بررسی فلسفی نسبت اعتقاد به خدا و آرامش در زندگی» پرداخته است:


سایت خبری - تفریحی خلیج فارس آنلاین khalijefarsonline.com


“احتمالاً خدایی نیست، تشویش را رها کنید و از زندگی لذت ببرید!” این متن یک تابلوی تبلیغاتی بود که ملحدین در اتوبوس‌های لندن نصب کرده بودند و روشن است که در دنیای کوچک دیجیتالی امروز تنها خوانندگان آن مسافران اتوبوس‎های لندن نیستند  تمام کاربران دنیای مجازی را خطاب می‌کند.

چرا باید از بی‌خدائی احساس آرامش کنیم و از زندگی بی‌خدا لذت ببریم؟ پاسخ این پرسش در مسأله‌ی گناه نهفته است. انسان گناه‌کار هم‌واره با نوعی تشویش و اضطراب درگیر است. گناه وقتی معنا دارد که اعتقاد به خدا باشد. انسان معتقد به خدا، خود را در برابر یک قادر مطلق که آفریننده‌ی اوست، می‌بیند. طغیان و گناه در برابر قادر مطلق متعال خود به خود زاینده‌ی ترس و هراس است. انسان دین‌دار با گونه‌ای محدودیت روبه‌روست. بسیاری از مباحات ملحدین برای متدینین حرام است. متدینین هم‌واره در معرض گناه هستند. پس از گناه تشویش و ترس در دل مؤمن ایجاد می‌شود. گناه در مسیحیت معنایی فراتر از گناه در اسلام دارد و شامل گناه نخستین هم می‌شود. گناه نخستین سرپیچی آدم و حوا از دستور الهی است. این گناه هنوز در خون بشریت جاری است و انسان تا این جهان فانی هست با این گناه عجین است. ایمان به خدا نوعی تشویش را برای انسان مؤمن به همراه دارد. انسان مؤمن نیز از برخی لذت‌های مادی باید پرهیز کند و حتی اگر به سوی این لذات برود، تشویش و احساس گناه پس از آن، لذت را به کامش تلخ می‌کند.

نمی‌دانم منظور صاحبان تابلو این بوده است یا نه، ولی به گمانم تفسیر درستی از آن گزاره‌ داشتیم. به عبارت دیگر این گزاره را می‌توان این گونه نوشت: ” با خیال راحت از هر لذتی بهره ببرید و از گناه بودن آن نترسید شاید خدایی نباشد”. اما به نظر من این گزاره نادرست است و سخت نادرست است. سؤال من این است که آیا بی‌خدایی مساوی آرامش و لذت بردن از زندگی است و آیا وجود خدا مساوی تشویش و اضطراب است. برای پاسخ به این سؤال کمی باید سراغ فلسفه برویم و البته سری به درون خودمان هم بزنیم.

این‌جا ما نمی‌خواهیم بحث کنیم که خدائی هست یا نه. برای اثبات و عدم اثبات خدا هیچ برهانی نمی‌آوریم و کاری به قانع کننده بودن آن براهین نداریم. می‌خواهیم با هم فکر کنیم که اگر خدا باشد، نسبت انسان و اضطراب چیست و اگر خدا نباشد نسبت انسان وهراس چگونه است.
دنیای بی‌خدا را فرض بگیریم. هستی‌ای که بالاسرش خدا نیست. این هستی خود به خود موجود شده است و خالقی ندارد. البته وجودش هم واجب و ضروری نیست. یعنی وجودش هم می‌توانست باشد و هم می‌توانست نباشد. اگر بگوئیم وجود عالم بدون خدا واجب است، فوراً فیلسوفمی‌گوید همین که موجودی واجب را ثابت کردی یعنی خدا را ثابت کرده‌ای.  پس برای همراهی با فرض‌مان باید هستی عالم را شایدی بگیریم نه بایدی. عالم هم می‌توانست باشد و هم می‌توانست نباشد.

دو پرسش مهم  پیش می‌آید. یکی چرا به جای این‌که جهان موجود است، جهان معدوم نیست؟ دیگر این‌که چرا به جای این‌که جهان این‌گونه است طور دیگری نیست؟ این دو پرسش را در فلسفه‌ی هایدگر می‌بینیم. هایدگر معتقد است این دو پاسخی ندارد. پیش از هایدگر در کلمات لایب‌نیتز نیز این سؤالات را می‌بینیم، با این تفاوت که وی اعتقاد دارد که پاسخ را در اختیار دارد. اگر این پرسش‌ها جواب قانع کننده‌ای نداشته باشد، هراس و اضطراب و تشویش را برای انسان به ارمغان می‌آورد.

کمی فکر کنیم و برای روشن شدن اضطراب بی‌خدایی کمی صبر کنیم. اگر بگوئیم برای این دو پرسش جوابی نیست، به گزاف بودن یا تهی بودن جهان معتقد گشته‌ایم. یعنی هر آن احتمال دارد جهان فروپاشد. نتیجه‌ی گزاف بودن جهان دلهره است و اضطراب. برای روشن شدن این مطلب این مثال را دقت کنیم. پدری فرزندش را سیلی می‌زند.فرزند می‌پرسد چرا مرا تنبیه کردی؟ پدر می‌گوید چون فلان عمل زشت را انجام دادی یا نمره‌ات کم بود. چون این کتک خوردن دلیل دارد خیال پسر راحت است تا وقتی که تکرار شود کتک می‌خورد. اما اگر این عمل تکرار نشود کتک نمی‌خورد. نوعی مصونیت و امنیت در دل پسر ایجاد می‌شود. اما اگر پدر در جواب بگوید دلم خواست تو را کتک بزنم. زورم می‌رسد. در این صورت این پسر هیچ‌گاه امنیتی ندارد؛ زیرا هر وقت پدر دلش خواست او را کتک می‌زند و نیازی به علت ندارد. بی‌علتی کتک زدن ناامنی را به دنبال دارد. همین‌گونه بی‌علتی جهان و بی‌پاسخی این پرسش‌ها نوعی ناامنی را به دنبال دارد. هر آن احتمال دارد که هستی از هم فرومی‌پاشد. به این دلهره، دلهره‌ی وجود می‌گویند. یعنی این‌که هر لحظه انتظار ببرید که آخرین لحظه‌ی جهان هستی برسد.هیچ لحظه‌ای از لحظات جهان نیست که انسان یقین داشته باشد جهان هستی تا لحظه‌ی بعد از آن ادامه پیدا می‌کند.  ]تاریخ فلسفه غرب ، مصطفی ملکیان، ج ۴، بخش اگزیستانسیالیسم[

جهان همین طوری آمده است، کسی بالای سرش نیست که نگهش دارد. همان طور که همین‌طوری موجود شده است، شاید همین‌طوری نابود شود. هر آن احتمال نابودی جهان می‌رود. سراسر ثانیه‌های هستی آبستن هراس است. هراس از نابودی بسیار دهشتناک‌تر از هراس گناه است. اگر خدائی نیست پس چرا جهان به جای نبودن هست؟ چرا جهان این گونه است و چرا طور دیگر نیست؟ بی‌خدائی اگرچه حصارهای تدین را می‌درد و انسان را در آغوش لذات گذرا تنها می‌گذارد، اما سایه‌ی دهشتناک نابودی را بر تمام لحظه‌لحظه‌ی زندگی می‌افکند. بی‌خدائی اگرچه تشویش گناه را آرام می‌کند، اما تشویش بزرگ‌تری را بر دل انسان می‌افکند.

پیش از آن‌که بگوئیم آیا اعتقاد به خدا تشویش و دلهره‌ی هستی و احتمال نابودی آن را از بین می‌برد یا نه، من گمان می‌کنم یک تشویش و اضطراب دیگر هم از بی‌خدائی ناشی می‌شود. این تشویش فلسفی نیست. هایدگر هم نگفته است. تشویش اخلاقی است که در تمام جامعه و سیاست سرایت می‌کند. بایدها و نبایدهای اخلاقی یک امر دینی نیست. حتی اگر دین هم نگفته بود ما می‌دانستیم که ظلم بد است و احترام به انسان‌ها خوب است و … دین فقط بر این خوبی‌ها و بدی‌ها تأکید کرده است. اما چه چیزی موجب می‌شود من مکلف به عمل کردن آن باشم یا چه عاملی من را مجبور می‌کند که به این بایدها و نبایدها مجبور شوم؟ قراردادها تا وقتی تکلیف آور است که سود من در آن نهفته باشد. اگر خدا نباشد و من در جای‌گاهی فراتر از قراردادها و قانون‌ها بودم یا در جای‌گاهی باشم که می‌توانم از قانون و اخلاق فرار کنم، چه عاملی این گزاره‌های اخلاقی را برای من الزام‌آور می‌کند؟ من گمان می‌کنم عاملی نباشد. به قول داستایوفسکی اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است و سارتر ملحد نیز این سخن را تکرار می‌کند و می‌گوید ای کاش خدایی می‌بود. نمی‌خواهیم مانند کانت از گزاره‌های اخلاقی خدا را ثابت کنیم، بل‌که می‌گوییم اگر خدا باشد و انسان مؤمن باشد جامعه در امنیت بیش‌تری است. صرف اعتقاد به خدا خود به خود نوعی الزام اخلاقی و عدم طغیان علیه انسان‌ها را در خود دارد و دین نوعی بازدارندگی را در پی دارد. جهان بی‌خدا گونه‌ای ناامنی اجتماعی را در دل خود دارد. اما متأسفانه در تاریخ کسانی بوده‌اند که به اسم خدا حکومت کرده‌اند و به خدا اعتقاد نداشته‌اند. یزید خلیفه‌ی اموی می‌گوید “لعب الهاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل”

برگردیم به بحث خودمان، بی‌خدائی نوعی تشویش هستی‌شناسانه را در پی دارد، آیا اعتقاد به خدا چنین تشویشی را از بین می‌برد؟ نمی‌توانیم به راحتی بگوئیم بله. متأسفانه این‌گونه نیست که اگر خدا باشد انسان از بابت هستی خیالش راحت است. فرض کنیم خدایی که بالای سر هستی است خدایی ظالم باشد یا فرض بگیریم که خدای خوب اراده کند که جهانی را که آفریده است نابود کند. پس هر آن احتمال دارد هستی نابود شود و هر تشویشی را که در بی‌خدائی داشتیم اکنون نیز داریم. خدا اراده کرده است که جهان را خلق کند و احتمال دارد اراده کند که جهان را نابود کند. انسان از نابودی جهان می‌ترسد فرقی نمی‌کند خدا آن را نابود کند یا بی‌خدائی. ناراحت نشوید. هنوز امیدی برای جاودانگی هستی هست.
بحث‌مان خیلی فلسفی شد. دو راه برای فناناپذیری هستی و جاودانگی آن می‌توان تصور کرد. شاید راه سومی هم باشد. و البته هر دو راه با فرض وجود خداست. بی‌خدائی الا و لابد تشویش‌زاست، اما ایمان به خدا در دو حالت آرامش بقاء و عدم نابودی را دارد. یکی نظریه‌ی فیض و صدور است و دیگری اعتقاد به خدای قادر مطلق و حکیم و خیرخواه مطلق یعنی همان خدای ادیان ابراهیمی.

راه نخست فناناپذیری هستی اعتقاد به خدایی است با یک سری اوصاف. اگر بتوانیم خدایی با چنین اوصافی فرض کنیم، می‌توانیم نفس راحتی از بابت بقای ابدیت هستی بکشیم. به گمانم ابتدا باید قادر مطلق بودن را بگوئیم. خدای قادر مطلق که هم این جهان را خلق کرده است وهم قدرت بر بقای آن دارد. این‌جا نمی‌خواهیم فلسفی بحث کنیم و الا می‌گفتیم تا علت تامه باشد معلول هم هست. ولی قدرت کافی نیست، زیرا شاید خدای قادر اراده بر نیستی عالم کند.  باید حکمت را نیز اضافه کنیم و سپس این گزاره را ثابت کنیم که نابود کردن هستی با حکمت خدا ناسازگار است و چون خدا حکیم است جهان را نابود نمی‌کند؛ زیرا نابودی جهان پس از آفرینش آن نشانه‌ی عبث بودن آفرینش است. صفت خیر‌خواهی هم می‌تواند به ما کمک کند با این توضیح که بگوئیم خدا خیرخواه است و نابود کردن عالم با این صفت تضاد دارد. می‌توانیم به وعده‌ی خدا برای جاودانی هم استناد کنیم. اما باید پیش از آن بپذیریم وعده‌ای که خدا می‌دهد حتمی است و خدا زیر وعده‌اش نمی‌زند. اعتقاد به چنین خدای مهربان و توانا و راست‌گویی برای تسکین دلهره‌ی هستی کافی است.

راه دوم نظریه ی فیض است. طبق نظریه‌ی فیض و صدور هستی عالم فنا ناپذیر است و هیچ‌گاه احتمال فروپاشی ندارد. فارابی این نظریه را از اندیشه‌های فلوطین برداشت و در فلسفه‌ی عالم اسلامی مطرح کرد. مفاد این نظریه این است که وجود خدا غنی و پر و دارای تمام کمالات است و از هر نقصی بری است. فیض لبریز شدن وجود از جهت پر بودن است بدون این‌که چیزی از ذات خدا کاسته شود. برای روشن شدن با کمی تسامح به مثال خورشید و شعاع آن نگاه کنیم. خورشید نورانی است و از جهت نور غنی است و شعاعی که از آن صادر می‌شود چیزی از آن نمی‌کاهد و این نشر شعاع همیشه برای خورشید بوده است و تا خورشید نورانی هست این شعاع‌ها هست. گفتم کمی تسامح، شاید خورشید روزی خاموش شود. فارابی تبیین نو و عقلی از فیض ارائه می‌دهد و علت فیض را علم خدا به ذات خود می‌داند. بر اساس این نظریه وجود خدا واجب و ضروری است و وجود هیچ‌گاه عدم را بر نمی‌تابد و خدا فیاض مطلق است و از ازل تا ابد فیاض است. فیض خدا همان عالم است. و عالم با تکیه بر فیض الهی ازلی و ابدی است و تا هست هست، فرونمی‌پاشد.

ما این‌جا در پی فهمیدن نظریه‌ی صدور نیستیم.آن‌چه برای ما مهم است این است که طبق این نظریه جهان هستی هیچ‌گاه نابود نمی‌شود و جایی برای دلهره‌ی هستی نیست. این نظریه مورد قبول فلاسفه‌ی مسلمان است. متکلمان به آن اشکالاتی دارند وآن را نمی‌پذیرند. این نظریه می‌گوید خدا هست و وجودش واجب و زوال‌ناپذیر است و تا خدا هست عالم هم هست. پس عالم هم فناناپذیر است. خیال معتقدان به این نظریه از بایت فروپاشی هستی راحت است و نگرانی‌ای ندارند.

باز بگویم، ما در این‌جا نمی‌خواهیم خدا را اثبات کنیم یا بگوئیم نظریه فلوطین درست یا خدائی با چنین اوصافی داریم یا اصلاً خدا نیست. می‌گوئیم اگر اعتقادمان این باشد پی‌آمد آن این است اگر آن باشد آن. نتیجه‌ی صحبت را باز تکرار کنیم اگر اعتقاد به بی‌خدائی داشته باشیم تشویش و اضطراب ناشی از احتمال نیستی و فروپاشی عالم دلمان را پرآشوب می‌کند. اگر به خدا اعتقاد داشتیم و نظریه‌ی صدور فلوطین را ضمیمه‌اش کنیم هستی همیشه پابرجا خواهد ماند. خدا با اوصافی که ذکر شد نیز هیچ‌گاه عالم را نیست نمی‌کند.

برگردیم به گزاره‌ی تابلو، احتمالاً خدائی نیست پس هراس نداشته باشید و از زندگی‌تان لذت برید. یک مشکل بزرگ دیگر به نظرم برای این جمله تصور می‌شود. واژه‌ی احتمالاً. اگر می‌گفت قطعاً خدائی نیست پس خیالتان تخت، این اشکال وارد نبود. اما وقتی سخن از احتمال می‌آید یعنی طرف نقیض جمله هم احتمال دارد. یعنی احتمالا خدائی نیست واحتمالاً خدائی هست. وقتی هر دو طرف احتمال دارد نمی‌شود گناه کرد و تشویش گناه و طغیان نداشت. راهی ساده برای زدودن تشویش گناه است، خیلی ساده: گناه نکردن و کمی اعتقاد به خدای بخشنده‌ی ارحم الراحمین.
به نظر می‌آید که باید در تابلو کمی دست‌کاری کنیم به کمک فتوشاپ با پشتوانه‌ی تفکر.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد